به گزارش مشرق، مادر شهیدان «فرید و مجید ابوطالبی» (شهید مدفون در کهف الشهدای تهران) دعوت حق را لبیک گفت و به فرزندان شهیدش پیوست.
بیشتر بخوانید:
شهید «مجید ابوطالبی» در سال ۱۳۶۱ در عملیات مسلم بن عقیل در منطقه عملیاتی سومار به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید در کهف الشهدا دفن شد تا اینکه در شب عرفه سال ۹۲ به خواب مادر میآید و میگوید: «مادر من آمدهام. خیلی وقت است که آمدهام. اما هیچکس دنبالم نیامد. یک اتاق گرفتهام و تنها زندگی میکنم».در پی خواب مادر شهید ابوطالبی و تماس وی با مرکز تحقیقات ژنتیک دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله، از مادر و برادر شهید نمونه ژنتیکی گرفته شد. بر اساس بررسیها مشخص شد پیکر مطهر شهید ابوطالبی در سال ۸۶ در کهف الشهدای ولنجک تهران دفن شده است.
بعد از پیدا شدن پیکر شهید مجید ابوطالبی، مادر این شهید از خصوصیات اخلاقی شهید چنین گفته بود: "بچه با محبت و با دیانتی بود. خیلی مومن بود. اولین کسی که در محل ما و در خیابان ما سر پشت بام رفت و الله اکبر را در زمان انقلاب سر داد، او بود. مردم سعی میکردند او را بترسانند و میگفتند میرویم تو را لو میدهیم. اما او میگفت من از هیچ چیز نمیترسم و این کارها را برای خدا میکنم. به همه هم توصیه میکرد که فقط برای رضای خدا کار کنید. برای همه کارش برنامه ریزی داشت. و بچه منظم و مرتب و دوست داشتنی بود. برای کتاب خواندن، دعا خواندن و نماز خواندنش هم برنامه ریزی دقیق داشت. همه او را دوست داشتند. اخلاق خوب و حسنهای داشت. هر چه بگویم نمیتوانم خوبی های او را توصیف کنم. ازدواج هم نکرده بود."
برادرش وصیت کرد او را در قبر مجید به خاک بسپاریم
مادر شهیدان فرید و مجید ابوطالبی در ادامه از مزار فرزندانش گفته بود: "وقتی خبر شهادت مجید آمد اما جنازهاش نیامد، برایش یک قبر خالی به عنوان یادبود گرفتیم. اما برادر کوچکترش فرید که بعد از او در جبهه شهید شد وصیت کرده بود اگر شهید شدم مرا در مزار مجید به خاک بسپارید. به همین دلیل ما هم طبق وصیت عمل کرده و او را در همانجا دفن کردیم. اما بعد از آن دوباره یک صورت قبری در کنار مزار برادرش ساختیم. الان یادبود مجید و مزار برادرش و پسرخاله شهیدشان هر سه در کنار هم در قطعه 26 قرار دارد."
مرحوم بتول محمدی که خودش یکی از مادرانی بود که هشت سال جنگ تحمیلی را با مقاومت مادرانه و کمک به جبههها سپری کرده است از موافقتش با به جبهه رفتن پسرانش گفته بود: "وقتی مجید به جبهه رفت زمانی نبود که من به عنوان مادر بخواهم با رجبهه رفتنش مخالفتی بکنم یا برای رفتنش اجازهای بدهم. وقت جنگیدن بود و خود من هم در پشت جبهه فعالیتهایی برای رزمندگان داشتم. و ما هم دنبال رسیدگی به جبههها بودیم. هیچ گاه جلوی فرزندانمان را نمیگرفتیم که به جبهه نروید و نجنگید. اما بالاخره دلتنگشان میشدیم. مادر دلتنگ میشود. نمیشود که مادری در دوری از فرزندش دلتنگی نکند. مادر حتی سر سوزنی ناراحتی فرزندش را نمیتواند ببیند ولی باید تحمل میکردیم. هم برای رفتن مجید و هم برای برادرش فرید نیز این دلتنگی را فقط تحمل میکردیم."